وقتی سیاح با میرزا رضا (عامل ترور ناصر الدین شاه) در زندان بودن سیاح در خواب می بیند. (منظور از من حاج سیاح محلاتی)
خواب دیدم که سوار اسبی از طرف دروازه قزوین داخل تهران شدم ، در محلی که بعدها کارخانه بلور سازی بنا کردند منار بسیار بلندی دیدم که مانند کوره آجر پزی پر از هیزم و چیزهای سوختنی است در این موقع ناصر الدین شاه با کبکبه و دبدبه سلطنتی پیدا شد و یکراست ببالای منار رفت ناگاه میرزا رضا (عامل ترور ناصرالدین شاه ) در پای منار پیدا شد و کبریتی کشیده آتش زد ، شعله ای بسیار مهیب ببالا میرفت ناگاه نگاه به بالا کردم دیدم شاه است در میان شعله ها سوخته و بزمین افتاد ، پس از آن شخصی را دیدم گفتند این شاه است نگاه کردم دیدم کلاه نمدی در سر و لباس کهنه کرباسی در برو کمربندی ریسمانی در کمر داشت و یک مو بر سر و صورت نداشت و کثافت کچلی تا گردنش را فرا گرفته و گیوه رعیتی در پا داشت دیدم هنگام عصر است و آفتاب نزدیک بغروب بناگاه خورشید غروب نمود ستارگان بزرگ در آسمان نمایان شدند که زمین را روشن کردند من بتعجیل اسب راندم بطرف منزلیکه در سر تخت حاجی سقا باشی داشتم در این حالت از خواب بیدار شدم. حالتم مشوش بود میرزا رضا (عامل ترور ناصر الدین شاه) گفت «چه خبر است متوحشی» خواب را گفته و کبریت زننده را کتمان کردم . میرزا رضا (عامل ترور ناصر الدین شاه) پرسید «صورت کبریت زننده را ندیدید»؟ آیا من نبودم؟ به دروغ گفتم نه تو نبودی دست خود را بوسیده و گفت «انشاء الله که منم» فردا این خواب به تمام محبوسین بدون ذکر نام میرزا رضا (عامل ترور ناصر الدین شاه) گفته شد.
البته همانطور که بیان خواهد شد حاج سیاح تلاش زیادی کرد که این خواب تعبیر نشود ولی حکم الهی در صورتی که صادر شود هیچ امری نمی تواند جلوی ان را بگیرد.
بعد از رهایی ما از زندان قزوین میرزا رضا را بسبب فحاشی های زیادی که در حبس قزوین به شاه و حکومت کرده بود رها نکردند و در انبار دولتی حبس کرده بودند به مدت چهار سال گرفتار بود تا در غره ماه ربیع الثانی سال 1313 هجری قمری از زندان آزاد و از ایران اخراج گردید.
هشتم ماه شوال بود که خدمت حاجی شیخ هادی نجم آبادی بودم گفت حاجی سیاح خبر دارید میرزا رضا دیروز از اسلامبول وارد طهران شده من باور نکردم زیرا احتمال نمی دادم که با آن صدمات جانی و حبس و خرابی خانه و پریشانی و مردن اولاد و تبعیدش که شرط کرده بودند به چه جرأت به ایران آمده، حاجی شیخ هادی فرمود من اشتباه نکرده ام دیشب آمده بود اینجا و از من جویای سلامتی زن و بچه خودش بود با این حرف من بیشتر در حیرت رفتم و دانستم او بقصد دیگری وارد ایران شده و سپس خوابی را که در حبس قزوین دیده بودم برای آقای حاجی شیخ هادی حکایت نموده گفتم باید او بخیال بدی آمده باشد بنظرم رسید که اگر آمده در طهران نمیماند باید در مثل جائی مانند حضرت عبدالعظیم باشد بعد از تحقیق مشخص شد او با لباس مبدل در حضرت عبدالعظیم می باشد. .... البته من سعی زیاددی کردم که مانع تحقق این خواب شوم و طی مکاتباتی با صدر اعظم و دیگر مقامات خواستار این شدم که به او و خانواده اش کمک مالی شود تا به اسلامبول برگردد ولی در جواب گفتند « از این لختی گرسنه ، داخل جمع و خرجی نیست چه میتواند بکند» البته حاجی سیاح بطور زبانی و کتبی تلاش زیادی کرد که این ترور اتفاق نیفتد ولی کسی به حرفش گوش نداد (در اصل حکم الهی در حال تحقق بود در صورتی که از راز این خطر حتی بالاترین مقامات و مخبرین اطلاع داشتند).
روز حادثه من در منزل خواب بودم بیدارم کردند و گفتند میرزا زین العابدین منشی سفارت انگلیس در بیرونی است و شما را می خواهد. رفتم تا نشستم گفت «خبر تازه چه دارید» گفتم من خواب بودم از جائی خبر ندارم گفت من خبر تازه ای دارم در حضرت عیدالعظیم شاهرا تیر زده اند حیرت مرا گرفته گفتم «زننده را میدانید» گفت هنوز معلوم نیست گفتم باید میرزا رضا باشد و به یقین شاه هم کشته شده او گفت معلوم نیست گفتم چرا من مطمئنم بارها و بارها به تمام مقامات هشدار دادم ولی کسی توجهی نکرد البته میرزا رضا بعد از ترور و دستگیر شدن تنها حرفی که زد این بود «سبب قتل او مظلومیت عموم ایرانیان و ستم هائیکه به خودم از خودش و پسرش بی جهت شده میباشد» البته بیان این اعتراف باعث نجات خیلی ها از مرگ حتمی شد که من از آن می ترسیدم
انجام تعبیر خواب بصورت رایگان در کانال تلگرامی زیر
آدرس کانال رسمی برای مشاهده خوابهای دیگران
خوابها بدون مشخصات شخصی و بصورت محرمانه در کانال قرار می گیرد و در صورت درخواست شخص از درج آن در کانال خودداری می گردد